♥ܓـــــــــܨ♥ خدا میبیند♥ܓـــــــــܨ♥ ♥ܓـــــஜ۩۞۩ஜــــــــܨ♥اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ♥ܓــــــஜ۩۞۩ஜـــــــܨ♥
|
چمدانش را بسته بودیم با خانه سالمندان هم، هماهنگ شده بود یک ساک هم داشت با یک قرآن کوچک، کمی نان روغنی، آبنات قیچی و کشمش چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی گفت: مادر جون، من که چیز زیادی نمیخورم یک گوشه هم که نشستم نمیشه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ میشه ! موضوعات مرتبط: مادر، ، برچسبها: مادر, حق والدین, ادامه مطلب [ دو شنبه 28 مرداد 1392
] [ 9:22 ] [ امیـــــــر ]
[ |
|
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |